پی نوشت3
از همه ناامیدم حتی خدا.خدایی ک منو تواین دنیای بزرگ ب حال خودم رها کرده به جرمی ک نمیدونم.ینی تو این دنیا ی نفر وجود نداره ک منو بفهمه ک مهربون باشه ک یکم عشق و وفاداری حالیش بشه؟؟؟
حالم از هرچی عشق و دوست داشتنه بهم میخوره از آدمایی ک صبح عاشقن و جونشونو برات میدن و شب ازت متنفرن.داره کم کم باورم میشه ک عشق افسانه اس ،ک دوره اینحرفا تموم شده شایدم هنوز شروع نشده...داره باورم میشه ک هیچکس وجود نداره ک تورو واسه خودت بخاد هیچ کس.حتی خداهم تورو واسه بندگی کردنش میخاد(بااینکه نیازی نداره)ولی وقتی بندگیشو نمیکنی وقتی اونی نمیشی ک خدا میخاد،اونم رهات میکنم دیگه آدما ک جای خود دارن...
دلم پر از حرفه و هیچ همدمی ندارم چرا باید ناخاسته وارد دنیایی بشم ک هیچی ازش نمیدونم وهیچکس هوامو نداره.انسانیت ،شرافت، عشق ،علاقه ....همه چیز دروغه